تنکیس

لغت نامه دهخدا

تنکیس. [ ت َ ] ( ع مص ) نگونسار کردن. ( زوزنی ). نگونسار گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). سرنگون گردیدن. ( آنندراج ) :... و نفرین مظلومان سبب تشویق حال و تهییج اسباب خذلان و تنکیس رایت دولت او مؤثر آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 270 ). لشکر به تخریب دیار و تعذیب کفار و تنکیس اصنام و... دست برگشاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 321 ). || نپیوستن اسب به اسبان دیگر. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) واژگون کردن ، سرازیر ساختن .

فرهنگ عمید

واژگون کردن، سرنگون ساختن، سرازیر کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) واژگون کردن سرازیر ساختن .
نگونسار کردن . سرنگون کردن .

ویکی واژه

واژگون کردن، سرازیر ساختن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال حافظ فال حافظ فال پی ام سی فال پی ام سی فال احساس فال احساس فال چوب فال چوب