تقبیض

لغت نامه دهخدا

تقبیض. [ ت َ ] ( ع مص ) باهم آوردن. ( زوزنی ). باهم آوردن یعنی جمع کردن. ( مجمل اللغه ). فراهم آوردن و گرد کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چیزی دادن مر کسی را که بگیرد. ( مجمل اللغة ). در دست و قبضه کسی دادن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || به صاحب قبض دادن مال را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - فراهم کردن ، به چنگ آوردن . ۲ - اخم کردن ، چهره درهم کشیدن .

ویکی واژه

فراهم کردن، به چنگ آوردن.
اخم کردن، چهره درهم کشیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال چوب فال چوب استخاره کن استخاره کن فال تاروت فال تاروت