لغت نامه دهخدا
تتلی. [ ت َ ت َل ْ لی ] ( ع مص ) تتبع. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). در پی چیزی شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): تتلیت ُ حقی ؛ ای تتبعته ُ حتی استوفیته ُ. ( اقرب الموارد ). تتلیت ُ حقی حتی استوفیته ؛ ای تتبعته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).