اقاخان ها

دانشنامه اسلامی

[ویکی نور] آقاخان ها. آقاخان ها، اثر ماهر بوس، با ترجمه فارسی محمود هاتف، کتابی است پیرامون سرگذشت آقاخان ها که رهبری یکی از جوامع اسماعیلیه را که در هند غربی، پاکستان، شرق آفریقا و در خاورمیانه و ایران سکونت دارند، به عهده داشته و دارند.
کتاب با دو مقدمه از مترجم و نویسنده آغاز و مطالب در پنج کتاب و هر کتاب در چندین فصل (مجموعا سی وهفت فصل) تنظیم شده است. نویسنده در ابتدا تاریخ هر واقعه را که از نظر او اهمیت داشته ذکر کرده و در ادامه، به شرح آن پرداخته است.
در مقدمه نخست، خلاصه ای از تاریخ اسماعیلیان ارائه گردیده و در مقدمه دوم، به تعریف مختصر سلسله آقاخان ها پرداخته شده است.
آقاخان ها از شاخه نزاری فرقه اسماعیلیه هستند که نسب آنها به رکن الدین حوز شاه، آخرین امیر اسماعیلیه الموت می‏رسد. آقاخان اول پسر شاه خلیل الله رئیس اسماعیلیان کرمان بود که در حوالی بم و کرمان مریدانی داشت. شاه خلیل الله پسر ابوالحسن خان بود که در زمان زندیه حاکم کرمان بود و پس از انفصال از شغل خود، در محلات قم اقامت گزید. شاه خلیل در یزد اقامت کرد و فتحعلی شاه قاجار یکی از دختران خود را به حسنعلی شاه پسر شاه خلیل الله داد و او را به حکومت قم و محلات منصوب کرد که نام آقاخان محلاتی از آنجاست.
در اواخر سال 1253ق، مقارن حرکت محمد شاه به طرف هرات، حسنعلی شاه در بم سر به شورش برداشت، ولی با وساطت والی کرمان مورد عفو قرار گرفت و باز به حکومت قم و محلات رسید، اما مجددا در سال 1255ق، طغیان کرد و در بهار سال 1256ق، به کمک عمال انگلیس سپاه انبوهی گرد آورد و راه کرمان پیش گرفت، ولی پس از جنگ هایی عاقبت شکست خورد و به طرف قندهار گریخت. در این کتاب به این نکته اشاره شده است که آقاخان پس از ورود به افغانستان مشغول توطئه‏چینی برای برانداختن حکومت و یا تسخیر قسمتی از ایران به وسیله انگلیسی ها شد. انگلیسی ها چه در شورش افغانستان و چه در تسخیر ایالت سند در هندوستان و یا جمع‏آوری اخبار شمال غربی هند هم‏مرز با روسیه تزاری از وجود آقاخان استفاده کردند و البته نتیجه و پاداش این خوش‏خدمتی‏ها را به صورت پول و مقرری و مقام و اعتبار و نشان به او دادند.
کتاب اول، پیرامون آقاخان اول و دوم بوده و سال های 1841 تا 1885ق، را گزارش کرده است. در ابتدای این کتاب، به بیان جزییات چگونگی ورود آقاخان اول به افغانستان، پرداخته شده و چنین آمده است که: در اولین ماه اوت 1841م، نجیب زاده ای ایرانی با حدود یک صد سوار، به گرشک، که در آن هنگام یکی از مواضع مقدم انگلیسی ها در قندهار، ایالت غربی افغانستان بود، وارد شد. بعدها ناظرین انگلیسی این نجیب زاده را مردی خشن و بدشکل توصیف کردند که برخلاف بیشتر ایرانیان و افغان ها که دوست داشتند لباس های پرزرق و برق بپوشند، گذشته از کلاه بلند ایرانی اش، لباس ساده ای به تن داشت. در آن روز گرم تابستان، وی پس از یک ماه سرگردانی در بیابان های خشک مرکزی ایران و کوه های بلوچستان، توانسته بود خود را به این پناهگاه امن انگلیسی برساند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم