افروزانیدن

لغت نامه دهخدا

افروزانیدن. [ اَ دَ ] ( مص )روشن کردن. درخشان ساختن. ( فرهنگ فارسی معین ). متشعشع کردن. درخشانیدن. روشن کنانیدن. ( ناظم الاطباء ). || مشتعل کردن. شعله ور ساختن. ( فرهنگ فارسی معین ). مشتعل کردن. سوزانیدن. ( ناظم الاطباء ). افروزاندن. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به افروختن شود.

فرهنگ معین

(اَ دَ ) (مص م . ) ۱ - روشن کردن ، درخشان ساختن . ۲ - مشتعل کردن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) (افروزانید افروزاند خواهد افروزانید بیفروزان افروزاننده افروزانیده ) ۱ - روشن کردن درخشان ساختن . ۲ - مشتعل کردن شعله ور ساختن .

ویکی واژه

روشن کردن، درخشان ساختن.
مشتعل کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال آرزو فال آرزو فال انبیا فال انبیا فال میلادی فال میلادی