نشمه

لغت نامه دهخدا

( نشمة ) نشمة. [ ن َ ش ِ م َ ] ( ع ص ) دست بویناک از چربش و جز آن. ( آنندراج ). یدی نشمة؛ دست من بویناک است از چربش و جزآن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || تأنیث نشم است. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نَشِم شود.

فرهنگ معین

(نَ مِ ) (ص . ) (عا. ) زن بدکاره ، روسپی .

فرهنگ فارسی

(اسم ) گیاهی است از تیره اسفناجیان و از دسته اشنان ها که بصورت درختچه ایست و کوبیده ریشه اش مانند چوبک بمصرف شستشوی البسه میرسد باقل سعران دار چوغان طریط .
دست بویناک از چربش و جز آن . یدی نشمه دست من بویناک است از چربش و جز آن .

ویکی واژه

(عا.)
زن بدکاره، روسپی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال احساس فال احساس فال لنورماند فال لنورماند فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی