کالح. [ ل ِ ] ( ع ص ) آنکه بسیار ترشروی باشد یا در ترشرویی و عبوسی افراط کند. و یا نمودارکننده دندانها هنگام ترشروئی. ( از اقرب الموارد ). سپید و واکننده دندان در ترشرویی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ترشروی. ( دستورالاخوان ) ( منتهی الارب ). و از این معنی است قوله تعالی : تلفح وجوههم النار و هم فیها کالحون . قال ابن مسعود:الکالح الذی تصقلت شفتاه و بدت اسنانه کاسنان المشط بالنار. ( منتهی الارب ). || آنکه لب وی از دندانهایش درهم کشیده شود مانند وضعی که از سر گوسفنددیده میشود هنگامی که دندانها را نمودار کند و لبهارا آماده سازد. ( از اقرب الموارد ). || دهر کالح ٌ؛ روزگار سخت. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). دهر کلاح. ( اقرب الموارد ). || وجه کالح ، رویی فراهم کشیده و دندان پدید آمده. ( مهذب الاسماء ). || شتاء کالح ؛ زمستان سرد. ( ناظم الاطباء ). کالح. [ل َ ] ( اِخ ) نام دیگر کالاه پایتخت آشور که نمرود آنجا را بنا نهاد. رجوع به کالاه در همین لغت نامه شود.
فرهنگ فارسی
همان شهر [کالخ ] مذکور در تورات است که گویند مدتی پایتخت آشور بود و بعضی عقیده دارند که این شهر در کنار دجله بود . آنکه بسیار ترشروی باشد و یا در ترشروئی افراط کند