لغت نامه دهخدا
ودق. [ وَ دَ ] ( ع اِ ) نقطه سرخ که در چشم کلان گردد یا بیماری است در چشم که به سبب آن گوش بیاماسد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) رجوع به وَدق شود. || ( مص ) وَداق. ودقان. خواهش گشن کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ودق رسیده شدن به چشم و آن بیماریی است که چشم سرخ گردد. ( منتهی الارب ). مبتلا به ودق گشتن چشم. ( ناظم الاطباء ). مرض ودق درچشم پدید آمدن. ( اقرب الموارد ). رجوع به ودق شود.