لغت نامه دهخدا
ای گم شده و خیره و سرگشته کسایی
گوّاژه زده بر تو امل ریمن و محتال.کسایی.جز این داشتم امید و جز این داشتم الچخت
ندانستم کز دور گواژه زندم بخت.کسایی.کسی را کجا مغز باشد بسی
گواژه نباید زدن بر کسی.فردوسی.گواژه همی زد پس ِ او فرود
که این نامور پهلوان را چه بود.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 813 ).نباید گواژه زدن بر فسوس
نه بر یافه گفتن شدن چاپلوس.اسدی.گواژه همی زد چنین وز فسوس
همی خواند مهراج را نوعروس.اسدی.چو چندی گواژه زدند او خموش
برآشفت و گفت این چه بانگ و خروش ؟اسدی.به گستاخی درآمد کی دلارام
گواژه چند خواهی زد بیارام.نظامی ( خسرو و شیرین چ وحید ص 146 ).