چاره اراستن

لغت نامه دهخدا

( چاره آراستن ) چاره آراستن. [ رَ / رِ ت َ ] ( مص مرکب ) تدبیر کردن. موجبات انجام کاری را فراهم نمودن :
به گنج و درم چاره آراستم
کنون آن چنان شد که من خواستم.فردوسی.بر این گونه از جای برخاستند
همه شب همی چاره آراستند.فردوسی.

فرهنگ فارسی

( چاره آراستن ) تدبیر کردن . موجبات انجام کاری را فراهم نمودن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم