میخ زدن

لغت نامه دهخدا

میخ زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) میخ کوبیدن. کوبیدن میخ بر تخته و دیوار و جز آن. زدن میخ بر در و دیوار و مانند آن. ( از یادداشت لغت نامه ). تده. وتد. ( تاج المصادر بیهقی ) :
گو میخ مزن که خیمه می باید کند
گو رخت منه که بار می باید بست.سعدی.به هر کفشی که میخی زد مه نامهربان من
ز حسرت ناله وفریاد میخیزد ز جان من.سیفی صاحب بدائعالصنایع.

فرهنگ فارسی

میخ کوبیدن کوبیدن میخ بر تخته و دیوار و جز آن زدن میخ بر در و دیوار و مانند آن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم