فضولی کردن

لغت نامه دهخدا

فضولی کردن. [ ف ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) زیاده از حد خویش گفتن. در تداول عوام ، دخالت کوچکی در گفتار یا کردار بزرگترها. ( از یادداشتهای مؤلف ) :
چون فضولی کرد و دست و پا نمود
در عنا افتاد و درکور و کبود.مولوی.کم فضولی کن تو در حکم قدر
درخور آمد شخص خر با گوش خر.مولوی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بی جهت در کار دیگران مداخله کردن : ( سلطان ) مثال داد که آن دانشمند ( که نگذاشته بود فردوسی را در گورستان مسلمانان دفن کنند ) از طبران برود بدین فضولی که کرده است و خانمان بگذارد .....
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم