عکس زدن

لغت نامه دهخدا

عکس زدن. [ ع َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) پرتو افکندن :
چو خورشید زد عکس بر آسمان
پراکند بر لاجوردارغوان.فردوسی.یک آتش از قنینه زده عکس بر سهیل
یک آتش از تنوره زده نور بر قمر.امیر معزی.

فرهنگ فارسی

پرتو افکندن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم