سرگشته ماندن

لغت نامه دهخدا

سرگشته ماندن. [ س َ گ َ ت َ / ت ِ دَ ] ( مص مرکب ) حیران ماندن :
ماندم از کار خویش سرگشته
دهنم خشک و دیده تر گشته.نظامی.سکندر در آن برف سرگشته ماند
چو برف از مژه قطره ها میفشاند.نظامی.

فرهنگ فارسی

حیران ماندن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم