سرفه کنان

لغت نامه دهخدا

سرفه کنان. [ س ُ ف َ / ف ِ ک ُ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال سرفه :
آن حلق صراحی بین کز می به فواق آمد
چون سرفه کنان از خون بیمار به صبح اندر.خاقانی.حلق و لب قنینه بین سرفه کنان و خنده زن
خنده بهار عیش دان سرفه نوای صبحدم.خاقانی.رجوع به سرفه شود.

فرهنگ فارسی

در حال سرفه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم