سرتیز کردن

لغت نامه دهخدا

سرتیز کردن. [ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ساختن. بهم بافتن. سرهم کردن :
پریرخ زآن بتان پرهیز میکرد
دروغی چند را سرتیز میکرد.نظامی. || فروبردن. داخل کردن :
سنان بر سینه ها سرتیز کرده
جهان را روز رستاخیز کرده.نظامی.

فرهنگ فارسی

ساختن بهم بافتن سرهم کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم