دانشنامه اسلامی
اسیران اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام سوار بر چهل شتر بدون روپوش و جهاز، در محاصره لشگریان عمر سعد وارد کوفه شدند.
«ابن زیاد» که در قصر خود جلوس کرده بود و اذن عام داده بود تا همه برای مشاهده ی فتوحات او حاضر شوند. قبلاً سر مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام نیز در برابر او حاضر شده بود و او با چوبدستی خود به آن جسارت می کرد، در این حال کاروان اسرا وارد قصر شدند و حضرت زینب سلام الله علیه با جمعی از کنیزان در گوشه ای نشستند و بین ایشان و ابن زیاد سخنانی رد و بدل شد.
و بعد از آن بین امام زین العابدین و ابن زیاد سخنانی رد و بدل شد که در توضیح و شرح اولین برخورد امام سجاد علیه السلام با ابن زیاد در کوفه اقوال مختلفی نقل شده است که در ذیل به بیان آنها می پردازیم:
در کتاب شرح الاخبار این گونه آمده است: علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام بزرگِ فرزندان باقی مانده حسین علیه السلام را ـ که به شدت، بیمار بود ـ نیز بردند. علی بن الحسین علیه السلام می گوید: «با توجه به بیماری ام و شدت آن، چیزی نفهمیدم و متوجه نشدم تا آن که مرا نزد عمر بن سعد آوردند. هنگامی که حالم را دید، از من روگرداند و من با همان بیماری ام افتادم. مردی از هواداران شام نزد من آمد و مرا برداشت و در حالی که می گریست، روان شد و به من گفت: ای فرزند پیامبر خدا! من بر جانِ تو بیم دارم. نزد من باش سپس مرا به جایگاه خود برد و مَقدمم را گرامی داشت و هرگاه به من می نگریست، می گریست. من با خود می گفتم: اگر خیری نزد کسی باشد، نزد این مرد است. هنگامی که خاندان ما را به نزد عبیداللّه بن زیاد بردند، از من جویا شد. گفتند: رهایش کرده و به حال خودش وانهاده ایم. به دنبال من گشتند؛ اما مرا نیافتند پس جارچی ای ندا داد: هر کس علی بن الحسین را یافت، او را بیاورد و سیصد درهم بگیرد. مردی که نزدش بودم، در حالی که می گریست نزد من آمد و شروع به بستن دستانم به گردنم کرد و می گفت: ای فرزند پیامبر خدا! بر جان خود می ترسم که اگر تو را از آنان پنهان بدارم، مرا بکُشند. او مرا دست بسته به آنان سپرد و سیصد درهم گرفت در حالی که به او می نگریستم. مرا نزد عبیداللّه بن زیادِ ملعون بردند و هنگامی که به جلویش رسیدم، گفت: تو کیستی؟ گفتم: من علی بن الحسین هستم. گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکُشت؟ گفتم: او برادرم بود و مردم او را کُشتند. عبیداللّه بن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت!»
علی علیه السلام گفت: «خداوند جانها را هنگام مرگشان می گیرد و آنان را که نمرده اند، در خواب می گیرد» . عبیداللّه بن زیادِ ملعون به کشتن علی بن الحسین (زین العابدین علیه السلام) فرمان داد که زینب، دختر علی علیه السلام فریاد کشید: ای ابن زیاد! خونهایی که از ما ریخته ای، برایت کافی است. تو را به خدا سوگند می دهم که او را نکُشی، جز آن که مرا همراه او بکشی.