رستخیز برانگیختن

لغت نامه دهخدا

رستخیز برانگیختن. [ رَ ت َ / رَ ب َ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) محشر برپا کردن. غوغا افکندن. هنگامه بپا کردن :
من و این سواران و شمشیر تیز
برانگیزم اندر جهان رستخیز.فردوسی.وگرنه من و گرز و شمشیر تیز
برانگیزم اندر جهان رستخیز.فردوسی.زدی گردنش را به شمشیر تیز
برانگیختی از جهان رستخیز.فردوسی.عشقت آتش ز جان برانگیزد
رستخیز از جهان برانگیزد.خاقانی.در این سو سکندر به شمشیر تیز
برانگیخته از جهان رستخیز.نظامی.رجوع به رستخیز و رستخیز انگیختن و رستخیز برآوردن شود.

فرهنگ فارسی

محشر بر پا کردن غوغا افکندن هنگامه بپا کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم