دشمن گشتن

لغت نامه دهخدا

دشمن گشتن. [ دُ م َ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) دشمن شدن. خصومت پیدا کردن. عداوت یافتن :
غریبی دوستی با من گرفته ست
مرا از دوستی گشته ست دشمن.ناصرخسرو.دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانیا
آن زمان کاقبال بی ادبار بینی بر درت.خاقانی.

فرهنگ فارسی

دشمن شدن . خصومت پیدا کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم