لغت نامه دهخدا
گر تو در آیینه تأمل کنی
صورت خود، باز بما ننگری.سعدی ( طیبات ).|| بعقب نگاه کردن. پس نگریستن. بدنبال نگاه کردن : چون لختی براندم آوازی بگوش می آمد، بازنگریستم مادر بچه بود که بر اثر من می آمد و غریوی وخواهشکی میکرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200 ). من رفتم و مردک به خرمار بودن مشغول ، چون حرکت من شنید بازنگریست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458 ).