دانشنامه اسلامی
کتاب با مقدمه مفصلی از مصحح آغاز شده و مطالب، دربردارنده مجموعا سه مثنوی منسوب به عطار نیشابوری میباشد.
مقدمه مصحح که با ذوقی شاعرانه و همراه با آرایههای لفظی نوشته شده است، تحقیقی است نسبتا جامع پیرامون روزگار عطار و دوره علمی او، همراه با اشاره به نیاکان، پدر و مادر، زادگاه، تولد و دانشاندوزی عطار. در این مقدمه، همچنین اطلاعاتی پیرامون توبه عطار، درک حضور قطبالدین حیدر، اویسی بودن عطار، اویسیان در عرفان، مربی معنوی عطار، عطار و کبرویمشربان، مشایخ خرقه و صحبت عطار و سیر و سیاحت سالکانه او ارائه گردیده و علاوه بر اشاره به نشانههای تسنن عطار از جمله اظهار عشق و علاقهاش به خلفای سهگانه و مدح و ستایش شافعی و ابوحنیفه در مثنویات و آثار او، از قول پان ریپکا، به این نکته اشاره شده است که با وجود آنکه پرورش وی تحت تأثیر مذهب تشیع انجام یافته، در آثار دوران کمالش، نشانههایی از تسنن به چشم میخورد و شاید هم دلیل آن فقط تقیه بوده باشد؛ زیرا در پایان، صریحا به تشیع اقرار میکند. مصحح، معتقد است همان گونه که نشانههای تجلیل از مذاهب ائمه اهل سنت در آثار عطار به چشم میخورد و موجب میشود که محقق او را سنی مؤمن بشناسد، اشعاری در دسترس است که در پیروی او از مذهب تشیع، هرگونه تردیدی را از میان برداشته و صریحا به تشیع او، گواهی میدهد. از جمله آنکه در نشانه اول، به بیان این نکته پرداخته شده است که عطار آنجا که در فضیلت تنها وصی پیامبر(ص)، حقایقی را بهصورت شعر بیان میکند، تمام دلائلی است که شیعیان برای افضلیت و حقانیت حضرت علی(ع) اقامه مینمایند: لا فتی إلا علی از مصطفاست وز خداوند جهانش هل أتی است؛ از دو دستش لا فتی آمد پدید وز سه قرصش هل أتی آمد پدید.
«لسان الغیب»، اولین مثنوی این مجموعه است که در بحر رمل مسدس سروده شده و در اصل از عـطار تـونی است که به عطار نیشابوری منسوب شده و اینطور آغاز مـیشود: اسم توحید ابتدای نـام اوسـت مرغ روح جملگی در دام اوست؛ اسم تـوحیدم بـه نام ذات بود در بیانم عین تحقیقات بود؛ اوست گویای لسان الغیب را اوست بینای دل بیعیب را؛ او به جسم و جان ما چون باده است باب فتح غیب را بگشاده است.
این مثنوی از سیر و سلوک با پیروی از شـریعت و امـامان بزرگوار و مدح شاه اولیا عـلی(ع) سـخن گـفته و وصف «لسان الغـیب» کـرده و به عزلت ناصرخـسرو در یـمگان (بهغلط ملکان) اشاره نموده و به وصیت شیخ پایان داده است.
ابیات پایانی این مثنوی، بدین قرار است: در حیاتم نیست قید هیچ چیز لیک دارم ترس بس از بیتمیز؛ مصطفی بگریخته از حاسدان مرتضی خورده است زخم فاسقان؛ با حسین مرتضی کردند زور هیچ اندیشه نهشان از حال گور؛ همچو ایشان رفت خواهم از جهان این بود حال فریدالدین بدان؛ ختم اسرارم بر ایشان بود بس این بود ما را به عقبی دسترس.