اذر خراد

لغت نامه دهخدا

( آذر خراد ) آذر خراد. [ ذَ رِ خ َرْرا ] ( اِخ ) در چند موضع از فردوسی به نام این آذر برمیخوریم لیکن در فرهنگها ضبط نشده است :
چنان دید در خواب کآتش پرست
سه آتش فروزان ببردی بدست
چو آذرگشسب و چو خراد و مهر
فروزان چو بهرام و ناهید چهر.فردوسی.دل شاه از اندیشه آزاد گشت
سوی آذر رام و خراد گشت.فردوسی.تنها صاحب برهان در ردیف خاء خرّادمهرضبط کرده و آن را یک کلمه مرکب دانسته و گفته است که نام آتشکده ای در زمان بابک بوده است ولی از شعر فردوسی «چو آذرگشسب و چو خرّاد و مهر» روشن است که خرّاد نام آتشی و مهر نام آتشی دیگر است و شاید دو کلمه آذر خراد و آذر خرداد یکی تصحیف دیگری است. و رجوع به آذر خرداد شود.

فرهنگ فارسی

( آذر خراد ) در چند موضع از فردوسی به نام این آذر برمی خوریم لیکن در فرهنگها ضبط نشده است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق استخاره کن استخاره کن فال جذب فال جذب فال نخود فال نخود