کهان

لغت نامه دهخدا

کهان. [ ک َ ] ( اِ ) به معنی جهان باشد، و آن را کیهان نیز خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). مخفف کیهان یعنی جهان. ( فرهنگ رشیدی ). بر وزن و معنی جهان است که عالم و دنیا و روزگار باشد، و مخفف کیهان هم هست که آن نیز به معنی جهان است. ( برهان ) ( آنندراج ). جهان و عالم و دنیا و روزگار و کیهان. ( ناظم الاطباء ).
کهان. [ ک ِ ] ( اِ ) جمع «که » است که به معنی کوچکان و خردان باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) :
به گرد اندرش روستاها بساخت
چو آبادکردش کهان را نشاخت.فردوسی.- کهان و مهان ؛ همگی. همه مردم. عموم ناس. قاطبةً :
کهان و مهان خاک را زاده ایم
به ناکام تن مرگ را داده ایم.فردوسی.بدین آرزو شهریار جهان
ببخشاید از ما کهان و مهان.فردوسی.نشان فریدون به گرد جهان
همی بازجست از کهان و مهان.فردوسی.و رجوع به کِه ْ شود.
کهان. [ ک ُهَْ ها ] ( ع اِ ) ج ِ کاهن. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ج ِ کاهن ، به معنی فالگوی. ( آنندراج ). ج ِ کاهن. فالگویان. پیشگویان. ( فرهنگ فارسی معین ) : اندروقت سحره و کهان خود را بخواند. ( تاریخ سیستان ). و رجوع به کاهن شود.
کهان. [ ک َهَْ ها ] ( ع ص ) کثیرالکهانة. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به کهانة و کهانت شود.
کهان. [ ک ُ ] ( ق ) در حال کهیدن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کهیدن شود.

فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) جمع کاهن فالگویان پیشگویان .
در حال کهیدن ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم