لغت نامه دهخدا
بسا کس که برخورد و هرگز نکاشت
بسا کس که کارید و بر برنداشت.اسدی ( گرشاسب نامه ).تو گفتی چرخ زرین ژاله بارید
به گرد ژاله برگ لاله کارید.( ویس و رامین ).تو چه کردی جهد کان با تو نگشت
تو چه کاریدی که نامد ریع کشت.مولوی.|| کار کردن. ( آنندراج ). عمل کردن و کار کردن. ( ناظم الاطباء ). || اره کردن. ( ناظم الاطباء ).