پراشیدن

لغت نامه دهخدا

پراشیدن. [ پ َ دَ ] ( مص ) پریشان کردن. بیفشاندن. ( حاشیه فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ). پشولیدن. بشولیدن. پراکنده کردن. پراکندن. بپراکندن. پریشان کردن. ولاو کردن. وِلو کردن. تار و مار کردن. متفرق کردن. از هم پاشیدن. پرت وپلا کردن. ترت و پرت کردن. پریشیدن. پخش کردن. پاشیدن. پاچیدن. شکولیدن. پاشانیدن. ( برهان ) :
در پراکند بخت نیک چو ابر
در پراشید نجم سعد چو خور.مسعودسعد.سنبل پرتاب را گرد سمن بر پراش
چشم خرد باز کن قدرت اﷲ بین.سنائی ( از جهانگیری ).|| بدحال شدن. || بیخود گشتن. || فرونشاندن. ( برهان ). و در فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی آمده است : پراشیدن ، چون از همه فروشاندن بود ( ؟ ).

فرهنگ معین

(پَ دَ ) (مص م . ) پریشیدن .

فرهنگ عمید

پاشیدن، پریشان کردن، پراکنده ساختن: سنبل پرتاب کرد سمن بر پراش / چشم خرد باز کن قدرت الله بین (سنائی: لغت فرس: پراشیدن ).

فرهنگ فارسی

پاشیدن، پریشان کردن، پراکنده ساختن
( پریشید پریشد خواهد پریشید بپریش پریشنده پریشان پریشیده ) ۱-( مصدر ) بد حال شدن تهیدست شدن . ۲- مضطرب گشتن. ۳- بیخود گشتن . ۴- ( مصدر ) پریشان کردن

ویکی واژه

پریشیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال احساس فال احساس فال تک نیت فال تک نیت فال احساس فال احساس