لغت نامه دهخدا
منکل. [ م ِ ک َ ] ( ع اِ ) آنچه بدان عقوبت و سزا کنند مردم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به مدخل قبل شود.
منکل. [ م ُ ک َل ل ] ( ع ص ) برق نرم درخشنده که به روشنایی آن تاریکی ابر نمودار شود. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || خندنده.( آنندراج ). آنکه می خندد و تبسم می کند. || شمشیر کندشده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به انکلال شود.