لغت نامه دهخدا
منقر. [ م ُ ق ُ ] ( ع اِ ) چوب کنده کرده جهت شراب. ج ، مناقیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). چوب ناودار جهت ساختن شراب. ( ناظم الاطباء ). || چاه خرد و سرتنگ. ( مهذب الاسماء ). چاه خرد تنگ سر در زمین درشت یا چاه بسیارآب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || حوض. ج ، مناقر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). حوض. ( اقرب الموارد ).
منقر. [ م ِ ق َ ] ( ع اِ ) میتین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کلنگ. ج ، مناقر. ( از اقرب الموارد ). || اسکنه. ج ، مناقر. ( مهذب الاسماء ). || چوب کنده کرده برای شراب. ( منتهی الارب ). چوب ناودار جهت ساختن شراب. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چاه تنگ سر یا چاه بسیارآب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || حوض. ج ، مناقر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). حوض. ( اقرب الموارد ).
منقر. [ م ُ ن َق ْ ق َ ] ( ع ص ) منقرالعین ؛ مرد که چشمش در مغاک فرورفته باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).