معمد

لغت نامه دهخدا

معمد. [ م ُ ع َم ْ م َ ] ( ع ص ) آنکه از عشق بیخود و شکسته دل باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خباء معمد؛ خیمه به ستون راست کرده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || وشی معمد؛ نوعی از نگار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نوعی نقش و نگار که به شکل ستون باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به وشی شود. || آنکه در آب معمودیه غسل داده شده باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تعمید داده شده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به تعمید شود.
معمد. [ م ُ ع َم ْ م ِ ] ( ع ص ) آنکه در آب معمودیه غسل می دهد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تعمیددهنده : زکریاابن یحیی المعمد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به تعمید شود.
معمد. [ م ُ م َ ] ( ع ص ) درازقامت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

دراز قامت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال اعداد فال اعداد فال چوب فال چوب فال احساس فال احساس