لغت نامه دهخدا
مزنی. [ م ُ زَ ] ( اِخ ) ابوابراهیم اسماعیل بن یحیی بن عمروبن اسحاق المزنی ، از اهل مصر، شاگرد امام الشافعی نسبتش به مُزَینة است که نام طایفه ای است از اولاد مضربن نزار. ( از الاعلام زرکلی ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از الانساب سمعانی ) ( از روضات الجنات ). و رجوع به اسماعیل بن یحیی بن اسماعیل بن عمروبن اسحاق المزنی و رجوع به الفهرست ابن الندیم و روضات الجنات ص 103 شود.
مزنی. [ م ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به مُزن که قریه ای است در سه فرسخی سمرقند. ( از سمعانی ). رجوع به مزن و مزنة شود.
مزنی. [ م ُ ] ( اِخ ) ابوالحسین ، مستوفی دیوان امیر نوح سامانی. رجوع به ابوالحسین مزنی و دستورالوزرا چ نفیسی ص 112 شود.
مزنی. [ م َ زَ ] ( اِخ ) دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل ، در 22هزارگزی شرقی اردبیل و 20هزارگزی راه اردبیل به آستارا در جلگه معتدل واقع و دارای 4419 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).