لغت نامه دهخدا
شاه بندر. [ ب َ دَ ] ( اِ مرکب ) شهبندر. ( دزی ج 1 ص 717 ). بندر بزرگ و واسع. || حاکم بندر. رئیس بندر و اکنون بجای شاه بندر حاکم بندر گویند.( از فرهنگ نظام ). || رئیس بازرگانان دولتی. رئیس التجار. ( فرهنگ فارسی معین ). ملک التجار. || کنسول دولت عثمانی ( قاجاریه ). ( فرهنگ فارسی معین ). || دریافت کننده عشور که محصولات راهداری بدست اوست. ( از آنندراج ). دریافت کننده مالیات و خراج و گمرک خانه. ( از ناظم الاطباء ) :
چو گردیدند فارغبال یکسر
ز دست انداز جور شاه بندر.اشرف ( از آنندراج ).