دانشنامه اسلامی
تمام مسلمانان از صدر اسلام تا قرن هفتم، بر این مطلب اتفاق دارند که توسل و استغاثه به اولیاء الهی بعد از مرگ آن ها و تبرک به آثار آنان جایز است و عموم مسلمانان به این مساله عمل می کرده اند؛ اما با ظهور ابن تیمیه حرانی، و با تبلیغات گسترده دشمنان اسلام، تشکیک در این مساله آغاز شد. علمای مسلمان با استناد به آیات قرآن، سنت صحیح رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) عملکرد صحابه و تابعین در برابر این فکر انحرافی مقاومت کردند و به صورت کامل این فکر از جامعه محو شد تا این که در قرن دوازدهم و سیزدهم شاخ شیطان از منطقه نجد سر برآورد و بار دیگر فکر انحرافی ابن تیمیه و این بار با شدت بیشتر به سرکردگی محمد بن عبدالوهاب زنده شد. بی تردید هدف ابن تیمیه و پیروان از تشکیک در جواز توسل و ... پایین آوردن مقام و منزلت آن بزرگواران بوده است؛ از این رو دفاع از مقام و منزلت رسول الله و اهل بیت آن حضرت و سایر اولیای الهی، وظیفه هر مسلمانی است و ما تلاش می کنیم در این مقاله به وظیفه خود عمل نماییم. برای اثبات باطل بودن فکر وهابیت، ادله متعددی در کتاب های شیعه و سنی یافت می شود که طرح و بررسی همه آن ها فرصت دیگری می طلبد، ما در این مقاله کوتاه تلاش می کنیم به یکی از مدارک بپردازیم.عبدالله بن عمر بن خطاب، یکی از کسانی است که به استغاثه و توسل به رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) اعتقاد داشته است.طبق روایت صحیح السندی که در منابع اهل سنت به صورت گسترده نقل شده است، روزی پای عبدالله بن عمر دچار گرفتگی می شود، شخصی به او یاد داد که محبوب ترین فرد در نزد خود را فریاد بزن و استغاثه کن تا پایت شفا بگیرد. او نیز رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) را خواند و پایش فورا خوب شد.این روایت به خوبی ثابت می کند که استغاثه به درگاه اولیاء و مقربان درگاه خداوند و ندای کسانی که پیش خداوند تبارک و تعالی آبرو دارند جایز است و فکر وهابیت فکری است باطل و مخالف سیره قطعی اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم).
بررسی اسناد روایت
این روایت، در کتاب های اهل سنت حداقل با شش طریق مختلف نقل شده است که در این میان چهار سند آن از دیدگاه اهل سنت و قواعد علم رجال آنان صحیح است.
← طریق اول ابوسعید
تا این جا تنها به مدارکی اشاره شد که روایت را به صورت مسند نقل کرده بودند، در این بخش به مدارکی اشاره می شود که این روایت را به صورت مرسل نقل و از کتاب های دیگر بدون ذکر سند روایت، آورده اند.
← نقل قاضی عیاض
...