لغت نامه دهخدا
باوی. ( اِ ) سبد کوچکی که پنبه مهیای ِ برای رشتن را در آن میکردند. ( فرهنگ نظام ). و رجوع به باوین شود.
باوی. ( اِخ ) نام طائفه ای از الوار فارس است که در جانب ولایت کوه گیلویه نشسته اند و محل سکونت آنها را باشت نوشته اند. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ). شعبه ای از ایلات کوه گیلویه و از چند تیره مرکب است.( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 88 و 91 ). تیره های عمده آن عبارتند از علی شاهی ، کشیی ، سوسایی ، برآفتابی قلعه ای که آنرا عمله نیز گویند. تیره هایی ازین ایل در خوزستان نیز سکونت دارند و به باویه نیز معروفند. رجوع به باویه و فارسنامه ناصری ذیل کوه گیلویه شود.
باوی. ( اِخ ) نام دهستان مرکزی از شهرستان اهواز در مشرق کارون. حدود: از شمال به شوشتر و از خاور به رامهرمز. آبادیهای آن بیشتر از آب رودخانه استفاده می کنند. بلوک عمده آن ، حمید، شاخه وبنه ، زرکان ، باوی بالا، باوی پایین. و جمعاً 157 قریه و قصبه و حدود 27 هزارتن جمعیت دارد. دههای عمده آن کوت عبداﷲ،ویس ، ملاتانی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).