کلمه جلو در زبان فارسی چندین معنا دارد، اما به طور کلی به مفهوم پیش، مقابل یا روبروی چیزی یا فردی اشاره میکند. این واژه همچنین میتواند به معنای پیشی گرفتن از دیگران یا اشیاء نیز به کار رود. به عنوان مثال، وقتی میگوییم من جلوتر از تو هستم، منظور این است که در موقعیت یا پیشرفت از دیگران پیشی گرفتهایم. این کلمه در مکالمات روزمره و ادبیات فارسی کاربرد گستردهای دارد و به نوعی به موقعیت مکانی یا زمانی اشاره میکند که فرد در آن قرار دارد. در واقع، جلو نماد پیشرفت، حرکت به سمت هدف و همچنین نشاندهنده فاصله و نسبت به دیگران است. به همین دلیل در زبان ما این واژه به عنوان یکی از کلیدیترین و پرکاربردترین اصطلاحات شناخته میشود.
جلو
لغت نامه دهخدا
جلو. [ ج َل ْوْ ] ( ع مص ) بیرون کردن. ( منتهی الارب ).
جلو. [ ج َ ل َ ] ( ترکی، اِ ) عنان اسب. || کنایه از اسب کوتل و جنیبت هم هست. ( برهان ). || اکنون بمعنی پیش و مقابل استعمال شود. مأخوذ از ترکی جیلاو بمعنی لگام اسب. پیش. برابر. ( حاشیه برهان چ معین از جغتایی ص 308 ).
جلو. [ ج ِ ل َ ] ( ترکی، ق ) پیش. قبل. قدام. ( ناظم الاطباء ). || روبروی. مقابل. || پیشگاه. ( ناظم الاطباء ). ( ناظم الاطباء ). رجوع به جَلَو شود.
- از جلو کسی درآمدن؛ خدمت و احسان بکسی کردن. ( فرهنگ نظام ).
- || خوب بحساب کسی رسیدن.
- جلو انداختن؛ پیش انداختن. ( ناظم الاطباء ).
- جلو چادر؛ پیشگاه خیمه. ( ناظم الاطباء ).
- جلودار؛ نوکری که عنان اسب و غیره را گرفته و مقدم بر آن میرود.
- جلو کسی رفتن؛ پیش باز کردن کسی را. ( ناظم الاطباء ).
- || حمله کردن بر کسی. ( ناظم الاطباء ).
- جلو گرفتن، جلوگیری کردن؛ مانع شدن از پیش آمدن چیزی یا کسی. ( فرهنگ نظام ).
جلو. [ ج ِ ل ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ماهی دشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، واقع در 12هزارگزی جنوب کرمانشاه و پنج هزارگزی دربند زرد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است.120تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیمی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
جلو. [ ج ِ ل ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 3هزارگزی جنوب قلعه رئیس مرکز دهستان. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریائی است. سکنه آن 100 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، برنج، پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالی و پارچه بافی است. راه مالرو دارد.ساکنین از طایفه طیبی هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران جلد 6 ).
فرهنگ معین
(جَ ) (ص. ) شوخ و شنگ.
( ~. ) (اِ. ) سیخ کباب (چوبی یا آهنی ).
فرهنگ عمید
۲. پیش رو.
۳. روبه رو.
۴. در حضور.
۵. [قدیمی] لگام و افسار اسب.
فرهنگ فارسی
( اسم ) سیخ کباب ( چوبی یا آهنی ).
دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در ۳ هزار گزی جنوب قلعه رئیسی مرکز دهستان. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریائی است.
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه اسلامی
معنی سَبَقَ: جلو افتاد - پیشی گرفت
معنی سَبَقَتْ: جلو افتاد - پیشی گرفت (مؤنث)
معنی سَبَقُواْ: جلو افتاده اند - پیشی گرفته اند
معنی سَبَقُونَا: از ما جلو افتاده اند - از ما پیشی گرفته اند
معنی مَا تَسْبِقُ: جلو نمی زند - پیش نمی افتد
معنی قُبُلٍ: جلو - روبرو- از پیش رو
معنی لَا تُقَدِّمُواْ: پیشی نگیرید - جلو نزنید
معنی لَا تَسْتَقْدِمُونَ: پیشی نمی گیرید-جلو نمی افتید
معنی یَسْبِقُونَا: از ما پیشی بگیرند - از ما جلو بزنند
معنی یُهْرَعُونَ: هجوم می آورند بطوری که یکدیگر را هل می دهند (از اهراع به معنای سوق دادن و به جلو هل دادن به شدت است)
معنی سَائِقٌ: سوق دهنده (از مصدرسیاقه به معنای وادار کردن به راه رفتن است، در صورتی که راننده در عقب قرار داشته باشد،به عکس قیادت که به معنای کشیدن از جلو است)
معنی سُقْنَاهُ: آن را سوق دادیم - آن را حرکت دادیم(از مصدرسیاقه به معنای وادار کردن به راه رفتن است، در صورتی که راننده در عقب قرار داشته باشد،به عکس قیادت که به معنای کشیدن از جلو است)
معنی نَسُوقُ: می رانیم (از مصدرسیاقه به معنای وادار کردن به راه رفتن است، در صورتی که راننده در عقب قرار داشته باشد،به عکس قیادت که به معنای کشیدن از جلو است)
معنی یُسَاقُونَ: سوق داده می شوند - رانده می شوند - هُلشان می دهند (از مصدرسیاقه به معنای وادار کردن به راه رفتن است، در صورتی که راننده در عقب قرار داشته باشد،به عکس قیادت که به معنای کشیدن از جلو است)
تکرار در قرآن: ۵(بار)
(بر وزن فلس) آشکار شدن. «جَلی لِیَ الْاَمْرُ: وَضَحَ» (صحاح) لازم و متعدی هر دو آمده است بگو علم قیامت فقط نزد پروردگار من است جز او در وقتش آن را ظاهر نمیکند و به مجود نمیآورد.، ضمیر «جَلّیها» به «الشَّمس» بر میگردد مجمع البیان به ظلمت که از فحوای کلام به نظر میاید بر گردانده است ولی حفظ ظاهر بهتر است. یعنی قسم به آفتاب و روشنائیش، قسم به ماده که از پی آن بر آید. قسم به روز که آفتاب را ظاهر و آشکار میسازد. نور آفتاب پیوسته در فضا هست ولی آمدن روز که حرکت زمین است آفتاب را ظاهر میکند چون پروردگارش بر کوه آشکار شد آنرا ریز ریز کرد و موسی بیهوش افتاد. مفسّرین والامقام در تفسیر آیه دست و پا زدهاند. دراینکه خدا جسم و جسمانی و قابل رؤیت نیست شکی نداریم شاید مراد از تجلّی توجّ به خصوصی است که کوه طاقت آن را نیاورد و از بین رفت، ریز ریز شدن کوه از بین رفتن آن است و بر موسی روشن شد که چون کوه با آن محکمی طاقت نخواهد آورد. المیزان در ذیل آیه و ما قبل آن بیانی شیرین و تحقیقی لطیف دارد. جلاء خروج از شهر و یا اخراج از آن است (صحاح) و آن با معنای اصلی مغایرت ظهور است گوئی شخص در شهر مخفی است و با خروج آشکار میشود. آیه درباره بیرون راندن یهود از اطراف مدینه است یعنی: اگر خدا بیرون رفتن را برای آنها ننوشته بود آنها را در دنیا جور دیگر عذاب میکرد...
ویکی واژه
قسمت پیشین چیزی نسبت به قسمتهای دیگر.
لگام مرکوب، عنان، افسار.
سیخ کباب (چوبی یا آهنی)
شوخ و سنگ.
پیش، مقابل.
جمله سازی با جلو
هر زمان نوعی نماید شاهد حسنت جمال زانکه دارد حسن رویت جلوه های بی قیاس
شرمگینان از رخ مستور می یابند جان جلوه صبح قیامت می کند اینجا نقاب
حسن رویت جلوه می کرد و چشمت میخرید خود فروشی بود دیدم نقد بازار شما