لغت نامه دهخدا
آه و دردا که چراغ من تاریک بمرد
باورم کن که ازین درد بتر کس را نی.خاقانی.امروز فلک شعله داغش مرده است
نور مه و مهر در دماغش مرده است
دستی بدر آر و هر چه خواهی بربای
کاین خانه تاریک چراغش مرده است.ذوقی اردستانی ( از آنندراج ).رجوع به چراغ گل شدن و چراغ نشستن شود.
- چراغ کسی فرومردن ، چراغ کسی مردن ؛ کنایه است از مردن و چراغ کور شدن آن کس و یا منقرض شدن نژاد و خانواده اش بسبب مرگ وی :
نوبت راحت و کرم بگذشت
تا چراغ کیان فرومرده است.خاقانی.