لغت نامه دهخدا
کردم ز سنگ ریزه ره توتیای چشم
تا آنچه کس ندید بدیدم به صبحگاه.خاقانی.سیاهی توتیای چشم از آنست
که فراش ره هندوستانست.نظامی.بمعنی ، کیمیای خاک آدم
به صورت ، توتیای چشم عالم.نظامی.در زمین خاک قدمْشان توتیای چشم بود
روز محشر خونشان گلگونه رخسار عین.سعدی.رنج راحت دان چو شد مطلب بزرگ
گرد گله توتیای چشم گرگ.شیخ بهائی.رجوع به توتیای بصر و توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.