کولاک کردن

لغت نامه دهخدا

کولاک کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) متلاطم شدن امواج دریا. ( فرهنگ فارسی معین ). منقلب و طوفانی شدن دریا یا هوا که با برف و سرما همراه باشد. و رجوع به کولاک زدن شود. || در تداول عامه ، معرکه کردن. کار بزرگی انجام دادن. ( فرهنگ فارسی معین ). عملی نمایان و شایان تحسین انجام دادن.

فرهنگ معین

(کَ دَ )(مص ل . )۱ - متلاطم شدن امواج دریا. ۲ - (عا. ) هنگامه به پا کردن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - متلاطم شدن امواج دریا . ۲ - معرکه کردن کار بزرگی انجام دادن .

ویکی واژه

متلاطم شدن امواج دریا.
هنگامه به پا کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم