لغت نامه دهخدا
فسح. [ ف ِ ] ( اِخ ) فصح. ( فرهنگ فارسی معین ). از اعیاد مسیحی ها و یهود است. رجوع به فصح شود.
فسح. [ ف ُ ] ( ع ص ) رجل فسح ؛ مرد گشاده سینه. ( منتهی الارب ). واسعالصدر. ( اقرب الموارد ).
فسح. [ ف ُ س ُ ] ( ع ص ) جای فراخ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مَفارةٌ فُسُح ٌ؛ بیابان وسیع. ( از اقرب الموارد ).