خورشیدرخ

لغت نامه دهخدا

خورشیدرخ. [ خوَرْ / خُرْ، رُ ] ( ص مرکب ) خورشیدچهره. خوبرخ. خوب روی. جمیل :
کتایون خورشیدرخ پرز خشم
به پیش پسر شد پر از آب چشم.فردوسی.او سمن سینه و نوشین لب و شیرین سخنست
مشتری عارض و خورشیدرخ و زهره لقاست.فرخی.

فرهنگ فارسی

خورشید چهره خوبروخ

فرهنگ اسم ها

اسم: خورشیدرخ (دختر) (فارسی) (کهکشانی) (تلفظ: khorshid-rokh) (فارسی: خورشیدرخ) (انگلیسی: khorshidrokh)
معنی: آن که چهره اش چون خورشید می درخشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال انگلیسی فال انگلیسی فال قهوه فال قهوه فال تک نیت فال تک نیت