جاه جو

لغت نامه دهخدا

جاه جو. ( نف مرکب ) جاه جوینده. رجوع به جاه جوی شود.

فرهنگ عمید

=جاه طلب: بر زمین زن صحبت این زاهدان جاه جوی / مشتری صورت ولی مریخ سیرت در نهان (خاقانی: ۳۲۷ ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال مکعب فال مکعب فال تاروت فال تاروت فال چوب فال چوب