لغت نامه دهخدا
فرّ امنش طوطی از خزران برآورده چنانک
جرامرش جره باز از مولتان انگیخته.خاقانی.چنگ همچون جره باز ازرق و کبکان بزم
دل بران ازرق وش بلبل فغان افشانده اند .خاقانی.درآمد شه از قول آن نوشناز
بدان جره ٔکبک چون جره باز.نظامی.شکسته دل آمد بمیدان فراز
ولی کبک بشکست با جره باز.نظامی.کسی چون بدست آورد جره باز
فروبرده چون موش دندان آز.سعدی.بر اوج فلک چون پرد جره باز
که بر شهپرش بسته ای سنگ آز.سعدی.بقید اندرم جره بازی که بود
دمادم سر رشته خواهد ربود.سعدی.از پر جره باز نازک تو
دشمنت را عقاب میخواهم.نورالدین ظهوری.رجوع به جره شود.