باشو

لغت نامه دهخدا

باشو. ( اِ ) چلپاسه. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ). رشیدی گوید در جهانگیری بمعنی چلپاسه آورده و ظاهراً کرباشو است نه باشو. ( فرهنگ رشیدی ). رجوع به کرپاسو و کرباشو شود.
باشو. [ ش ْ ش ُ] ( اِخ ) بروایت ابن حوقل شهری بسیار حاصلخیز و مستحکم در جزیره شریک بدین نام بوده و از آنجا تا قیروان یک منزل راه است. ( معجم البلدان ) ( مراصد الاطلاع ).
باشو. ( اِ ) دراصطلاح محلی دهات کرمان پدرجد را گویند و «بابو» جد را و در لهجه عامه بصورت بابو و باشو گفته میشود.

فرهنگ عمید

= چلپاسه

فرهنگ فارسی

( اسم ) چلپاسه
در اصطلاح کرمانی پدر جد را گویند

فرهنگ اسم ها

اسم: باشو (پسر) (فارسی)
معنی: در گویش خوزستان بچه ای که تقاضای ماندنش را از خداوند دارند

دانشنامه آزاد فارسی

باشو (۱۶۴۴ـ۱۶۹۴)(Basho)
(نام اصلی: ماتسوئو مونفوسا) شاعر ژاپنی. از استادان هایکو، قالب شعری هفده هجایی با مصراع های پنج، هفت، و پنج هجایی، که آن را با اشارات بسیار ظریف آمیخته است. اثرش به نام کوره راهی به اعماق شمال(۱۶۹۴) گزارشی است از سفر او به هونشوی شمالی و غربی، شامل هایکویی که با بندهای منثور آراسته شده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال انبیا فال انبیا استخاره کن استخاره کن فال نوستراداموس فال نوستراداموس