خرتوت

لغت نامه دهخدا

خرتوت. [ خ َ ] ( اِ مرکب ) توت بزرگ زبون بیمزه. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). توت دانه دار کم شیرینی. توت از جنس بد و دانه دار. توت نر. توت نرک. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
کمال قدرت او را بچشم عبرت بین
بیاوردشکر از نی ، بریشم از خرتوت.عبدالقادر نائینی ( از انجمن آرای ناصری ).|| توت شامی. ( مفاتیح ). توت ترش. فرصاد. ( مهذب الاسماء ). مؤلف آنرا شاه توت تشخیص داده اند. در فلاحت نامه چنین آمده است : و توتی دیگر سیاه که آنرا خرتوت گویند و بعضی توت شرابی یعنی جهت شراب پختن شاید و بعضی توت شامی و آن ترش طعم بود و چون دست یا جامه ای از خرتوت رنگین شود هیچ نوع بصابون وغیره رنگ آن نرود مگر بخرتوت خام بشویند برود : و آلو و ریواج و خرتوت و مانند این دهند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و توت ترش که او را خرتوت گویند صفرا بنشاند و معده را به از توت شیرین باشد و طبع را نرم کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آب آلوی ترش و آب خرتوت که هنوز ترش باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ فارسی

توت بزرگ زبون بیمزه توت دانه دار کم شیرینی .

دانشنامه عمومی

خرتوت، روستایی در دهستان شیرین سو بخش شیرین سو شهرستان مانه در استان خراسان شمالی ایران است. این روستا، مرکز بخش شیرین سو است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۷۰۳ نفر ( ۱۶۴ خانوار ) بوده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم