روز شدن

لغت نامه دهخدا

روز شدن. [ ش ُ دَ ]( مص مرکب ) دمیدن صبح. روشن شدن صبحگاه :
می نپنداشتم که روز شود
تا بدیدم سحر که پایان داشت.سعدی.سخت بذوق میدهد باد ز بوستان نشان
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان.سعدی.نمیدانم آن شب که چون روز شد
کسی بازداند که باهوش بود.سعدی.

فرهنگ فارسی

دمیدن صبح . روشن شدن صبحگاه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال تک نیت فال تک نیت فال ابجد فال ابجد فال جذب فال جذب