لغت نامه دهخدا
حربگه مرد سخندان بسی
صعب تر از معرکه حملت است.ناصرخسرو.رجوع به حملة شود.
حملة. [ ح َ ل َ ] ( ع اِ ) آهنگ بر دشمن در جنگ. ( منتهی الارب ). صولت :
بهر حمله ای قارن رزم ساز
بیفکند صد گرد گردن فراز.فردوسی.بیک حمله از جایشان بگسلد
چو بگسستشان بر زمین کی هلد.فردوسی.- حمله آوردن ؛ حمله بردن :
یکی حمله آورد کافور سخت
بر آن بارورخسروانی درخت.فردوسی.یکی حمله آورد رستم چو کوه
به تنها تن خویشتن بی گروه.فردوسی.- حمله بر ؛ حمله برنده. حمله کننده :
بارکش چون گاومیش و حمله بر چون نره شیر
گامزن چون ژنده پیل و بانگ زن چون کرگدن.منوچهری.- حمله بردن ؛ حمله کردن :
چنان گفت پیران که حمله برید
فرامرز را در میان آورید.فردوسی.سوی لشکر رو میان حمله برد
بزرگش یکی بود با مرد خرد.فردوسی.و زان پس ابر میمنه حمله برد
عنان باره تیزتک را سپرد.فردوسی.- حمله دار. رجوع به این کلمه در ردیف خود شود.
- حمله کردن ؛ حمله بردن :
یاسمن آمد به مجلس با بنفشه دست سود
حمله کردند و شکسته شد سپاه بادرنگ.منجیک.کشیدند شمشیر کین همگروه
یکی حمله کردند مانند کوه.فردوسی.- حمله گیری ؛ کنایه از تحمل وحمله حریف. ( غیاث ). و در بهار عجم آمده حمله کردن حریف بر حریف. ( آنندراج ).
- حمله ور شدن ؛حمله بردن.
- امثال :
از شیر حمله خوش بود و از غزال رم .
|| آنچه باربر در یک مرتبه حمل کند. ( اقرب الموارد ). اسم است مرّت را. ( منتهی الارب ). || در تداول عوام ، بیماری صرع : حمله ای ؛ مصروع. غشی.
- حمله گرفتن ؛ مبتلی به غشی یا صرع شدن.
|| ( مص ) کرّ در حرب. یرش. یورش بردن بر کسی در جنگ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). آهنگ کردن بجنگ و بازگردیدن بر دشمن برای زدن یا راندن. و عدو افکن از صفات اوست و با لفظ ساختن و کردن و آوردن و انگیختن و بردن مستعمل. ( آنندراج ). || در مشقت انداختن خود را. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اصطلاح تصوف ) خارج شدن نفس انسانی است به کمال ممکن آن بر حسب نیروی نطقی و عملی آن. ( از تعریفات ).