بی غرضی

لغت نامه دهخدا

بی غرضی. [ غ َ رَ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی غرض. بی طمعی. خلوص. صداقت. ( ناظم الاطباء ). || عدالت. عدم دشمنی و قصد بد :
صانع قادر دگر ز بی غرضی
گنبد گردان زرنگار کند.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

بیطمعی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم