لغت نامه دهخدا
غباری است از خاک حلم تو جودی
بخاری است از آب جود تو جیحون.سوزنی.عمان و محیط و نیل و جیحون
جودی و حری و قاف و شهلان.خاقانی.کشتی سلجوقیان بر جودی عدل ایستاد
تا صواعق بار طوفانش ز خنجر ساختند.خاقانی.چون نوبت نبوت او در عرب زدند
از جودی و احد صلوات آمدش صدا.خاقانی.از اندودن مشک و ماورد و عود
بجودی شده موج طوفان جود.نظامی.تیغ هندی و درع داودی
کشتی جود راند بر جودی.نظامی.