بندوی

لغت نامه دهخدا

بندوی. [ ب َ ] ( اِخ ) یکی از نجبای ایران معاصر خسروپرویز :
همی رفت بندوی و گستهم پیش
زره دار و با لشکر ساز خویش.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 2974 ).
بندوی. [ ب َ ] ( اِخ ) خال خسروپرویز :
بدو گفت بندوی ای شهریار
کز ایدر برو تازیان با تخوار.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 2710 ).بدو گفت بندوی کای شهریار
ترا چاره سازم بدین روزگار.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 2717 ).رجوع به بندویه شود.

فرهنگ فارسی

خال خسروپرویز .

فرهنگ اسم ها

اسم: بندوی (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: banduy) (فارسی: بندوی) (انگلیسی: banduy)
معنی: نام دو تن از شخصیتهای شاهنامه، نام دو تن از شخصیتهای شاهنامه در زمان ساسانیان

دانشنامه آزاد فارسی

بِنْدوی
(یا: ویندویه ) به روایت شاهنامه، دایی و از یاران خسروپرویز در جنگ او با بهرام چوبین . او به هنگام شورش بهرام چوبین، به یاری برادر خود ، بسطام، از زندان هرمز آزاد شد و باز به همراه برادرش، از بیم برتخت نشینی دوبارۀ هرمز، او را در زندان خفه کرد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال تک نیت فال تک نیت فال حافظ فال حافظ فال چوب فال چوب