عوذ

لغت نامه دهخدا

عوذ. [ ع َ ] ( ع مص ) اندخسیدن و پناه بردن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). ملتجی گشتن و پناه جستن. ( از اقرب الموارد ). عیاذ. معاذ. معاذة. رجوع به عیاذ و معاذ و معاذة شود.
- عوذاً باﷲ منک ؛ پناه میبرم بخدااز تو. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
|| لازم داشتن و ملازم چیزی بودن. || اقامت کردن با کسی ، گویند: عاذت بولدها؛ یعنی با فرزندخود اقامت کرد. || نوزاییده و عائذ بودن آهو و غیر آن. ( از اقرب الموارد ). عیاذ. رجوع به عیاذ شود.
عوذ. [ ع َ وَ ] ( ع مص ) ناپسند داشتن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). کراهت. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). عَواذ. ( اقرب الموارد ). رجوع به عواذ شود.
عوذ. [ ع َ وَ ] ( ع اِ ) پناه جای. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ملجاء. ( اقرب الموارد ). || برگ فروریخته از درخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) ناکس و فرومایه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رذل و پست از مردم. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) أفلت منه عوذاً؛ یعنی او را ترسانید و نزد ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد )، و یا او را بقصد کشتن زدولی نکشت. ( از اقرب الموارد ). || آنچه ازسنگ یا ریشه درخت ، که چیزی بر آن بگردد و دور بزند، چون باد بر آن بوزد. ( از اقرب الموارد از لسان ).
عوذ. ( ع ص ، اِ ) ج ِ عائذ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و آن را بر «عوذات » جمع بندند. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عائذ و عوذات شود.
عوذ. [ ع ُ وَ ] ( ع اِ ) ج ِ عَوذة. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به عوذة شود.
عوذ. [ ع ُوْ وَ ] ( ع اِ ) گیاه در بن خار رسته ، یا در زمین درشت و دشوار که شتر بدان نرسد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نبات و گیاه که در ریشه خار باشد و یادر پایه و ریشه تپه و درخت و یا سنگ باشد که آن رابپوشاند، و یا در مکانی سخت و درشت باشد که مال و شتر بدان دسترسی نداشته باشد. ( از اقرب الموارد ). || گوشت که بر استخوان چفسیده باشد. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). گوشت بر استخوان چسبیده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). گویند: أطیب اللحم عوذة ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد )؛ یعنی لذیذترین گوشت ، نوع «عوذ» آن است. || مرغی است که پیوسته در کوه و جز آن پناه گرفته ماند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || آنچه بدان پناهنده شوند، از درخت و جز آن. ( از اقرب الموارد ). || ج ِ عائذ. ( المنجد ). رجوع به عائذ شود.

فرهنگ فارسی

ابن غالب مصری مکنی به ابو ثراد

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱۷(بار)
پناه بردن. التجاء. «عاذَبِهِ:لَجَأَ وَاعْتَصَمَ». . گفت پناه می‏برم به خدا از اینکه از جاهلان باشم. اعاذه: در پناه قرار دادن . من او و ذریّه‏اش را به تو می‏سپارم. استعاذه: پناه بردن و اعتصام. . به خدا از شیطان رجیم پناه بر. معاذ: مصدر میمی است . نصب آن برای مفعول مطلق است «اَعُوذُ بِااللَّهِ مَعاذاً» یعنی: پناه بر خدا از این کار که تو مرا میخوانی او مربّی من است (بنابر آنکه ضمیر «انه» به عزیز مصر راجع باشد).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم