دیوانگه

لغت نامه دهخدا

دیوانگه. [ دی گ َهَْ ] ( اِ مرکب ) دیوانگاه ( از: دیوان + گه ، مخفف گاه پسوند ). دیوانخانه. ( از آنندراج ). مستقر دیوانیان :
بباید بدین بارگه بگذرد
بدیوانگه عرض ما بنگرد.فردوسی.ز دیوانگه عرشیان درگذشت
به درج آمد و درج را درنوشت.نظامی.

فرهنگ فارسی

دیوانگاه .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم