جول

لغت نامه دهخدا

جول. [ ج َ ] ( ع مص ) طواف کردن. ( ذیل اقرب الموارد ). گشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). گرد برآمدن. ( منتهی الارب ). جولان و جولة.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به آن دو شود.
جول. [ ج َ ] ( ع اِ ) لشکر بزرگ. || رمه گوسپندان بسیار. || گروه شتران. ( منتهی الارب ). || گروه اسبان یا سی اسب یا چهل اسب یا شتران نجیب. ( منتهی الارب ). || بز کوهی کلان سال. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ). || نوعی از درخت و کوه. ( منتهی الارب ). درختی است معروف. ( ذیل اقرب الموارد ). ج ، اجوال. ( ذیل اقرب الموارد از لسان ). || گرد و غبار و خاک ، و گاه مضموم شود. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ). || ریسمان و گاه افسار. ( ذیل اقرب الموارد ).
جول. ( ع مص ) گرد برآمدن. جَوْلة و جؤل. جَوَلان. ( منتهی الارب ).
جول. ( ع اِ ) عقل و عزم و آهنگ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گروه از اسبان و شتران. ( منتهی الارب ). || کرانه قبر. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ). || گرداگرد اندرون چاه تا سر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد از ابوعبید ). دیوار چاه. ( اقرب الموارد ). ج ، اجوال. ( مهذب الاسماء ). || کرانه دریا و کوه. || گرد و غبار و خاک. ( منتهی الارب ).
جول. ( اِ ) بر وزن غول ، غلیواج را گویند. ( برهان ). چالقان. حکیم مؤمن در تحفه ، چالقان را اسم ترکی حداة دانسته که غلیواج است. ( از حاشیه برهان چ معین از واژه نامه ص 270 ).

فرهنگ عمید

= زغن
گروه سواران، لشکر بزرگ.

فرهنگ فارسی

( اسم ) غلیواج .
عقل و عزم و آهنگ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم